بنفشه(پست چهاردهم)
دست نوشته های ناخوانا
رمانهای این وبلاگ، حاصل دیده ها و شنیده های من است.
درباره وبلاگ


سلام من یک روانشناس هستم و سعی می کنم اتفاقات واقعی افرادی که با اونها برخورد داشتم، به صورت رمان بنویسم. امیدوارم از خوندن رمانهای من لذت ببرین.

پيوندها
ردیاب خودرو









خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
mahtabi22

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:58 :: نويسنده : mahtabi22

بنفشه از اطاق بیرون آمد و چشمش افتاد به پدرش که به همراه سیاوش وارد خانه شده بود.

سیاوش....

همان دماغ دراز معروف....

یاد جمله ی خنده دارش افتاد و نیشش تا بناگوش باز شد.

سیاوش هم با دیدن بنفشه، آناتومی بدن به یادش آمد و سعی کرد جلوی لبخند زدنش را بگیرد.

از نظر بنفشه این پیرمرد خیلی سر به سرش می گذاشت و باید دمش را قیچی می کرد.

از نظر سیاوش این دخترک با کارهای عجیب و غریبش، او را سرگرم می کرد.

با صدای بی حال پدرش چشم از سیاوش برداشت: سلامت کو؟

به پدرش نگاه کرد، انگار حالش چندان خوب نبود، لبهایش را غنچه کرد: -سلام

شایان سرش را تکان داد.

بنفشه اخم کرد: جواب سلامم کو؟

سیاوش ابروهایش را بالا فرستاد.

شایان بی توجه به بنفشه روی مبل نشست. سیاوش به جای شایان پاسخ داد: علیک سلام

بنفشه قیافه اش را به شکل خرگوش در آورد  و به سیاوش نگاه کرد. سیاوش نتوانست خودش را کنترل کند و قهقهه زد.

این دخترک دیوانه بود...

دیوانه ی دیوانه....

شایان بی حوصله رو به سیاوش کرد:

-گوشم کر شد، اه، مگه نمی بینی حالم بده؟

-ببخشید، یادم نبود دیشب تا خرخره خوردیو به خاطر همین رفتی درمونگاه

بنفشه قیافه ی خرگوشی اش را به حالت نرمال در آورد و با نگاهی پرسشگر به شایان چشم دوخت. شایان بی توجه به بنفشه رو به سیاوش کرد:

-گرسنمه

-دیدی که پرستار چی گفت، تا دو ساعت دیگه نباید چیزی بخوری و گرنه بازم بالا میاری

شایان با حرص جواب داد: آهان همون پرستار خوشگله؟

-آره خود خود خوشگلش گفت

و دوباره قهقهه زد.

بنفشه با خودش فکر کرد، پس با این حساب تا دو ساعت دیگر هم از غذا خبری نخواهد بود. درون یخچال هم هندوانه و چند تکه کاهو بود، که آنها را خورده بود.

بنفشه دستهایش را به کمرش زد: من گشنمه

شایان بی حوصله تر از آن بود که جواب بنفشه را بدهد. سیاوش رو به بنفشه کرد: چیزی تو یخچال نبود؟

-نخیر نبود

-یه تخم مرغ هم نبود که واسه خودت نیمرو درست کنی؟

-مگه ناهار هم نیمرو می خورن؟

-پس چی می خورن؟

-من به جای ناهار هندونه خوردم، اینم شد ناهار؟

-بچه جون بابات حالش خوب نیست، الان که وقت لجبازی نیست

-بچه خودتی، تازشم، بابای من همیشه حالش بده

سیاوش متفکرانه به بنفشه زل زد، دخترک بیش از حد گستاخ بود. کسی که می خواست با او سر و کله بزند باید اعصاب فولادین داشته باشد.

صدای زنگ تلفن خانه به گوش رسید. بنفشه به عادت همیشه زودتر از هرکسی، خودش را به گوشی تلفن رساند.

شایان رو به سیاوش کرد: هیچ چی تو یخچال نداریم چونه ی اینو ببندم، می بریش بیرون یه چیزی براش بخری؟

بیرون رفتن؟

آن هم با بنفش؟

بیرون رفتن با بنفشه دیوانگی محض بود.

دیوانگی محض....

سیاوش از روی مبل برخاست: خودم میرم یه چیزی می گیرمو میارم براش، چی دوست داره؟

-چه می دونم، یه پیتزای کوفتی بخر براش دیگه اینقدر زر زر نکنه

-باشه تو هم برو استراحت کن، اینجا نشین

همین که سیاوش خواست به سمت در خروجی برود بنفشه با صدای بلند فریاد زد: عمه شهناز بود، بهش گفتم تو دیشب تا خرخره خوردی حالت بهم خورده، عصبانی شد بهت فحش داد، الانم داره میاد اینجا

شایان چند لحظه با چشمان گشاد شده به بنفشه نگاه کرد تا معنی حرفش را دریابد.

شهناز، خواهر بزرگترش که همیشه در نقش لقمان حکیم برایش ظاهر می شد.

شهناز بد اخم غر غرو....

حالا بنفشه به او گفته که شایان تا خرخره خورده و حالش هم مساعد نیست؟ در این موقعیت همین شهناز را کم داشت.

همین شهناز را....

شایان تقریبا نعره کشید: تو چه غلطی کردی؟ تو واسه چی این حرفو به عمه ات زدی؟

با همان حال خرابش از روی مبل پرید تا به سمت بنفشه یورش برد، سیاوش سریع به سمت بنفشه چرخید: بدو برو پایین، بدو برو تا بیام

و سعی کرد شایان را آرام کند: آروم بابا، چیه چته؟ چی شد حالا؟

بنفشه ماندن را جایز ندانست و از پله ها پایین دوید.

بدون روسری و با همان لباس خانه، از پله ها پایین دوید....

هنوز صدای نعره ی پدرش را می شنید: چرا جلوی منو می گیری سیاوش، خواهرم الان میاد اینجا اعصاب منو میریزه بهم، وای خدا این بچه منو دیوونه کرد....

بنفشه دیگر صدای پدرش را نشنید، از در اصلی هم خارج شده بود....

......

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: